پارت هفتاد و نهم :

انگشت شستمو بالا اوردم و با لبخند گفتم :

_ خواهش میکنم، بای.

دوباره هدفونو گذاشت روی گوشش و چشماشو بست، با خنده گفتم :

_ ولی هنوزم ازت متنفرم.

رفتم توی باغ پیش عمو و نویان، نویان درحالی که سیخ جوجه دستش بود اومد پیشم و گفت ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.